𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖¹⁰

دوش آبگرم،حمام کف،لباس های تمیز و صندلی کنار شومینه در هوای برفی یکی از نزدیک ترین تجسم هایم به خانه است.و حالا واقعاً احساس خانه را دارم.موهایم را خشک میکنم و منتظر میشوم تا کسی از من کاری بخواهد.مکس زیر نور آفتابِ پنجره دارد چیزی مینویسد.و آلیس هم سبدی پر از لباس شسته شده را به اتاق برده.میخواهم کمک کنم ولی نمیخواهم مزاحم باشم تا اینکه آلیس صدایم میکند"ری عزیزم میتونی بیای اینجا؟"
به طرف اتاقی که آلیس آنجا ست میروم در میزنم و داخل می روم.آلیس با لبخند میگوید "میتونی کمکم کنی این لباس ها رو تا کنیم؟"
نزدیکش میروم میگویم"کجا باید بذارمشون؟"
با دست اشاره می کند"توی اون کشو.ممنونم"
مشغول میشوم"خواهش میکنم"
در سکوت کار میکنم.به الیاف بلوز قرمز رنگی که تا میکنم دست میکشم.لایه هایش را روی هم میکشم و تا میزنم اش و نگاه خیره آلیس به صورتم خشک شده.از گوشه چشم میبینم دارد گریه میکند اما به روی خودم نمی آورم و فقط با لحنی بی تفاوت میگویم"میشه لطفا بهم زل نزنی؟"
گله مند پاسخ میدهد"مجبوری انقد گند دماغ باشی؟دختر مهربون و پر انرژی من کجاست؟"
آهی میکشم"متاسفانه خستم.وقت میخوام تا انرژی جذب کنم"
آلیس با مهربانی به من لبخند میزند"تقصیر من بود که انقد دیر اومدیم ا.ت.معذرت میخوام که انقد تنها موندی."
مستقیم به صورتش نگاه میکنم"حرفشو نزن.مشکلی نیست"
آلیس این بار جدی تر میگوید"میدونم اوضاع چقدر سخت بوده و هست عزیزم.و اینم میدونم که تو کسی نیستی که بخوای ترحم بخری.پس اینو بدون که اگه میگم با من حرف بزن و خودتو خالی کن به این خاطر نیست که دلم برات بسوزه،به این خاطره که تو دوستمی.میتونی بهم اعتماد کنی؟"
طفره میروم"حرف زدن دربارش حالمو بد می‌کنه."
دستم را میگیرد"این یعنی نه؟"
حرفش را تصحیح میکنم"این یعنی دلم میخواد آلیس برام یکی از داستان هایی که تو ایرلند شنیده تعریف کنه"
آلیس"خیلی خب_"
صدای کلید در و سپس فریاد شادانه ویل رشته کلام را پاره می‌کند.از ورودی فریاد میکشد"مژده بدید!ببینین چی شده!"
سراسیمه بیرون میدویم و این بار با شوق بیشتری میگوید"تموم شد رِی!خوش اومدی!دیگه هیچوقت نمیتونن ازم بگیرنت!نمیتونن ازمون بگیرنت!"
نمیدانم چه می‌گوید!
آلیس گیج و مات پاسخ می‌دهد "عزیزم یکم بیشتر توضیح بده"
ویل میگوید"صبح رفتیم دنبال مارگارت تا بریم دادگاه و حضانت ا.ت رو ازش بگیرم.گفتم برای آخرین بار یه تلاشی بکنم.در زدیم و در رو باز نکرد اونقد موندیم تا پلیس با حکم بازرسی اومد در رو شکستیم و رفتیم داخل و...اون مرده بود!اوردُز کرده بود و قلبش وایساده بود!"
بهت زده به او خیره میشوم"اگه دارم خواب می‌بینم بیدارم نکنین!"
چندثانیه بعد همهمه شادی در خانه برپاست و من آنقدر خوشحالم که نمی‌دانم چایم را تمام کنم یا خودم را از پشت بام پایین بی اندازم
دیدگاه ها (۰)

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁹

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁸

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط